ب/2 . تحليل آسيب شناسانه جنايات پاكدشت تهران
در اين جنايت محمد بيجه (معروف به محمد بيجه) متولد 1361 قوچان ، مجرد بدون سؤ پيشينه متهم اصلي جنايات منطقه پاكدشت واقع در جنوب شرق تهران بود. او کارگر کوره پزخانهاي در همان منطقه بود. او به تجاوز و قتل بيش از 17 کودک و 3 بزرگسال اعتراف کرده بود. ماجراي تجاوز و قتل كودكان پاكدشت تهران، به عنوان بزرگترين پرونده جنايي هفتاد و يک سال اخير در ايران شناخته شده و در زمان خود به شدت افکار عمومي را در اين کشور تحت تأثير قرار داد به گونه اي كه در پرونده هاي مشابه با وقايع پاكدشت قبل از اداي نام متهم اصلي پرونده عنوان «بيجه» را نيز بكار مي بردند مانند بيجه شهرك غرب (قدس) يا بيجه تجريش.
بيجه درباره انگيزه اصلياش براي ارتکاب قتل ها مي گويد: «من از بچگي تحت ظلم بودم و وقتي زندگيام را با ديگران مقايسه ميکردم، ناچار دست به چنين اعمالي زدم.» او همچنين در مورد حکم اعدام خود گفته بود: « استحقاق حکم اعدام را ندارم.» وي در ? 15شهريور ? 83 دستگير و در شعبه ? 74 کيفري استان تهران محاکمه و در تاريخ 27 آبان ماه همان سال به ? 16 بار قصاص و يک بار اعدام، ?15سال حبس و ? 100تازيانه به عنوان حد تفخيذ محکوم شد. اعدام بيجه در بهمن ماه سال 1383 در شرايطي صورت گرفت که بيش از پنج هزار نفر در محل حاضر شده بودند. به او پيش از اعدام 100 ضربه نيز تازيانه زده شد.
بيجه هنگام شلاق خوردن دو بار به زانو افتاد، اما در جريان اجراي حکم خاموش و آرام باقي ماند. اين در حالي بود كه نيروي انتظامي شانزده تن از مأموران و افسران خود را در رسيدگي به اين پرونده «مقصر» دانسته و قوه قضاييه نيز اعلام نمود که دادستان پاکدشت و همچنين دو بازپرس و يک داديار دادسراي اين شهرستان در رسيدگي به پرونده «کوتاهي» کرده اند.
در تحليل آسيب شناسانه جنايات بيجه از چند منظر مي توان به بررسي اين فاجعه پرداخت. نخست از جنبه بافت جغرافيايي (زيست بوم) : شهرستان پاكدشت شامل چهار روستاي قديمي است و هنوز در حال گذار از بافت روستايي به بافت شهري است. پاكدشت با وجود اينكه مدتي است تبديل به شهر شده، اما هنوز از روستاهاي تابعه شهرستان ورامين شمرده ميشود كه بيش از 800 كيلومتر مربع وسعت دارد. از شمال به رشته كوههاي البرز و دامنه جنوبي شهرستان دماوند، از غرب به شهر تهران و شهرستان ري و از جنوب و جنوبشرقي به شهرستان گرمسار محدود ميشود. شهرستان پاكدشت از دو بخش مركزي و شريفآباد تشكيل يافته كه تنها مركز شهري آن شهر پاكدشت است. منطقه پاكدشت جزيي از ناحيه 7 شهرداري منطقه 15 تهران شمرده ميشود كه از لحاظ تقسيمات كشوري وابسته به شهر ري است، اما امكانات پشتيبانياي كه در مورد اين شهر بايد صورت گيرد، مشخص نيست.
شفافنبودن قلمرو مرزي و مسئوليتي اين منطقه در تقسيمات شهري، لجستيكي و انتظامي، آن را به يكي از مساعدترين مناطق براي “جرمخيزي” تبديل كرده است. اين شهر به لحاظ بافت جمعيتي به دو قشر مهاجران و بوميها تقسيم ميشود. بيشتر مهاجران كه بخش مهم جمعيت را تشكيل ميدهند، در بخش مركزي شهر و روستاهاي اطراف آن متمركز شدهاند. بيشتر مهاجران ساكن اين شهرستان از استانهاي تهران، لرستان، همدان، آذربايجان شرقي و غربي و خراسان هستند[66].
در پرونده پاكدشت اين منطقه روستايي بوده كه از نظر اداري تبديل به شهر شده است. اما آيا بهواقع امكانات شهري را دولت يا سازمانهاي واقع در تهران به آنها دادهاند؟ به عبارت ديگر، آيا احساس تعلق به فرهنگ بومي و حاكم در شهر تهران در آنها وجود دارد؟ لذا به نظر مي رسد نبود نهادهاي مدرن و حتي سنتي ولي با كاركرد مثبت كه بتواند هنجارهاي جديد را براي مهاجران روستايي در كلان شهرها تعريف كند و حس گمگشتگي و خلاء هنجاري ناشي از مهاجرت آنها را مهار و افقهاي جديدي از زندگي و زيست بهتر در كلان شهرها را براي آنها تصوير كند و ناتواني بنيان اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي نيز افزونبر اين كاستيها، فجايع پاكدشت را رقم زده باشد.
نكته ديگري كه در اين قسمت حائز اهميت است اينكه بزهديدگان بيجه همانند وي از كمبودهاي مشتركي رنج مي برده اند. اطفالي كه قرباني بيجه شده بودند، هيچكدام از طبقه مرفه نبودهاند. همگي نوعاً از افراد خارجي بودهاند و همين خارجيبودن، يكي از عوامل بزدهديدگي است، چرا كه يك فرد خارجي (مهاجر افغاني) نميتواند همانند يك بومي از خود دفاع كند. به علاوه بسياري از اولياي دم اطفال بزهديده، بهجاي تقاضاي قصاص و اعدام متهم، تقاضاي ديه نمودند. اين مسئله قابل تأمل است كه چگونه والدين از حق قصاص خود ميگذرند و تقاضاي ديه ميكنند[67].
دوم از جنبه روانشناسي و جرم شناسي باليني، به دلايلي كه ذكر خواهد شد بيجه از جامعه خود متنفر بوده است. بيجه در اعترافات خود از دو عاملي كه او را سالها رنج مي داده سخن گفته، اول اينكه خود در کودکي مورد تجاوز قرار گرفته بوده و از زماني به بعد قصد انتقامگيري از كودكان و به نوعي جامعه را داشته و ديگري نيز از مرگ زود هنگام مادرش و کمبود محبت ناشي از آن در کودکي و نوجواني رنج ميبرده است. تاريخچه زندگي وي بيانگر تجربه فقدانهاي متوالي است. از دست دادن مادر در سن 3 سالگي ، خودكشي دوست صميمي اش در سن 12 سالگي، از دست رفتن نخستين عشق به يك دختر در سن 16 سالگي.از طرفي يافتههاي حاصل از مصاحبه باليني با بيجه حكايت از نداشتن ارتباط عاطفي- هيجاني مطلوب با اعضاي خانواده و وجود يك جو سرد هيجاني و طرد كننده با پدر و اطرافيان از آغاز دوره رشد وي مي نمايد.
وي از زمان نوجواني اختلافات زيادي با پدر خود داشت تا جاييكه حتي در سن 15سالگي پدرش او را از خانه بيرون ميكند. از سويي مراقبتهاي لازم نيز از جانب پدر بر فرزندش وجود نداشته چرا كه اگر چنين مراقبت و توجهي بود، قطعاً پدر تجاوز به عنف فرزندش را در سن6، 8 و12 سالگي از طرف يك فرد بزرگسال متوجه ميشد و پيگيري ميكرد. مادر بيجه زمانيكه سه ساله بوده فوت كرده و او تحت نظر نامادري خود كه مرتب وي را كتك ميزد بزرگ شده است. مي توان گفت كه شكل گيري اوليه شخصيت مجرمانه بيجه در خانواده نابسامانش بوده است. خانواده اي كه خود قرباني جهل و فقر بوده است.
عدم شكل پذيري در نهاد خانواده موجب ناسازگاري بيجه با محيط تحصيلي شده بود. كه البته نظام آموزش و پرورش نيز در اين فرآيند ناسازگاري ، چندان بي تقصير نبود. چراكه بنا به اظهارات بيجه تنها به دليل اين كه نيم نمره در معدل كم آورده بود، از مدرسه اخراجش كردند[68]. از طرفي قرار داشتن در يك محيط بهره كش و احساس بي پناهي گسترده و از طرف ديگر تجارب نابهنجار جنسي مكرر پس از بلوغ از ديگر عوامل ناكامي اي بوده كه تثبيت احساس حقارت شديد و سطح بالايي از خشم و پرخاشگري را به همراه الگوي نافذي از فقدان همدلي و جهت گيري نابهنجار ارضاي ميل جنسي را در بيجه سبب شده است[69].
به اين ترتيب به نظر مي رسد اقدامات مجرمانه محمد بيجه همانند غلامرضا خوشرو يا متهين پرونده شهرك غرب يا تجريش تهران همگي حكايت از انگيزه هاي دروني خود آگاه آنان دارد. يعني تلافي، جبران و انتقام از كودكان و در سطحي كلان تر از جامعه. درحالي كه از منظر مكانيسم هاي دفاع رواني كه جايگاه ويژه اي درمكتب روانكاوي فرويد دارد منشاء بسياري از رفتارهاي انسان ها ضمير ناخودآگاه شخصي است كه خود وي به آن آگاهي ندارد. به بيان ديگر قرباني كردن پسران كم سن و سال ناشي از ضعف و درماندگي شديدي است كه قاتلان پاكدشت در وجود خود احساس كرده اند و چون در كودكي مورد آزار و اذيت قرار گرفته اند، خود را بي ارزش پنداشته و به علت خشمي كه نسبت به ديگران و جامعه احساس كرده اند ممكن است اين رويه را به عنوان نوعي انتقامجويي همراه با بي تفاوتي نسبت به قربانيانشان در پيش گرفته باشند.
پيشتر بيان شد كه ويژگي هايي چون عدم احساس گناه، زير پا گذاشتن مقررات جامعه، نينديشيدن به عواقب اقدامات مجرمانه، ناتواني در سازش با هنجارهاي اجتماعي و ارتكاب رفتارهاي آني بدون تفكر قبلي(لحظه نگري) ، بي تفاوتي نسبت به قربانيان و خانواده آنها، مهم تلقي نمودن خود از جمله ملاك هاي تشخيص شخصيت ضداجتماعي است كه اتفاقاً در خصوص محمد بيجه نيز صدق مي كند. هرچند برخي معتقدند عامل (سرشت يا محيط) يا هر دو در بروز اين نوع اختلال نقش دارند.اما به نظر مي رسد حتي با زنداني كردن، امكان اصلاح مبتلايان به اين نوع اختلال (دست كم در ظاهر) وجود ندارد، همانطوري كه دستگيري اوليه محمد بيجه و 72 روز بازداشت وي موجب تنبه وي نشده و بعد از آزادي به تجاوز و قتل ها ادامه داده، بي ترديد اعدام آنها نيز حداقل موجب ارعاب شخصيت هاي ضد اجتماعي موجود در جامعه نخواهد شد.
بيجه در روزهاي پاياني 1383 در ملأ عام اعدام شد اما پرسشي كه پاسخ جامع و قاطعي به آن داده نشده اين بود كه آيا اين بيمارانِ عوامل سرشتي و محيطي كه در دوران كودكي خود مورد آزار و اذيت قرار گرفته اند همانند انسان هاي سالم از نظر رواني، در قبال اعمال ارتكابي خود مسووليت كيفري كامل دارند يا در مورد آنها بايستي قائل به نوعي مسئوليت نقصان يافته[70] شد؟ هرچند به دليل قبح اعمال ارتكابي و وسعت جنايات بيجه پاكدشت و به ويژه فضاي رواني حاكم بر جامعه، اين امر مانع از زير به سوال بردن مسووليت كيفري اين جنايتكار كه مبتلا به اختلال شخصيت ضد اجتماعي تشخيص داده شده بود[71] ، گرديد.
اما اين واقعه از منظر شيوه ارتكاب[72] و انتخاب قربانيان نيز قابل تأمل است ، از طرفي بيجه عمدتاً از آمپول سيانور استفاده ميكرده است. او با اينكه يك فرد بيسواد بوده اما از آن جايي كه در مغازه آهنگري و ريختهگري كار ميكرده لذا با تركيبات شيميايي آشنايي داشته است، اما اينكه چگونه فردي بيسواد، روستايي و مهاجر، به ذهنش ميرسد كه با آمپول سيانور، افراد و حيوانات زيادي را بكشد محل تأمل است. وي قبل از اينكه به بزهديدگان خود تجاوز كند، آنها را با آمپول سيانور بيحس ميكرده و هنگامي كه قرباني در حال جان دادن بوده مرتكب دخول ميشده است.
اما از طرفي ديگر بيجه علاوه بر 17 كودك ، 3 فرد بزرگ سال شامل دو مرد معتاد و يك زن خياباني را نيز به قتل رسانده بود .وي در اين خصوص مي گويد: «من آنها را كشتم به اين خاطر كه نمي خواستم فقط كودكان را كشته باشم.» به علاوه اين مسئله قابل توجه است كه چرا قاتل پس از تجاوز به بزهديده وي را ميسوزانده يا در كنار جسد حيواني ميانداخته است؟به نظر برخي جرم شناسان اينگونه به قتل رساندن افراد، آن هم به شيوهاي عجيب، معناي خاصي دارد چرا كه اگر هدف صرفاً ارضاي جنسي بوده اين مسئله به طرق ديگري نيز قابل اعمال بوده است. لذا بيجه به پزشك قانوني جهت انجام فرستاده شد تا دريابند كه آيا اختلالات كروموزومي در مورد اين قاتل وجود داشته يا خير كه البته نه تنها پاسخ منفي بود بلكه مشخص شد كه متهم از ضريب هوشي بسيار بالايي نيز برخوردار بوده است و تنها به عنوان يك فرد داراي اختلال شخصيت[73] و ناسازگار از درجه حاد شناخته شد.
از نقطه نظر شخصيتي به طور كلي او فردي عجيب غير عادي و و از نظر هيجاني تا حدودي سرد و دوري گزين است كه براي سازگاري با محيط خود دچار مشكل جدي است. بيجه فردي خود محور، تنبيه كننده، تك رو ،خود شيفته[74] و در بر انگيختن احساس گناه و اضطراب در ديگران مهارت دارد. رفتارش غير قابل پيش بيني و دمدمي است و ممكن است با پاسخهاي جنسي عجيب همراه باشد. وي معمولاً دچار رفتار جامعه ستيزانهاي است كه به درگيري مكرر با قانون منجر شده است. به طور معناداري فاقد همدلي بوده و فردي ناهمنوا و تكانشي است. به طور كلي خواهان اثبات توانمنديهاي خويش از راه فعاليت در زمينههاي عمدتاً نامعمول است[75]. مشكلاتي كه به خاطر محروميت در او انباشته شده بود با پيدا شدن يك بستر مناسب همچون فضاي پاكدشت تبديل به اعمال انحرافي و بعد جنايي گرديد و در اين گذر، چوبه دار و يا جرثقيل اعدام علي رغم آگاهي بيجه از سرنوشت محتومش نتوانست وي را از ارتكاب اين اعمال باز بدارد.
در پايان اضافه مي نمايد كه بيجه، مشكلات و نارساييهاي شخصيتي را از خانواده و محيط خود كسب كرده بود و تنها در انتظار ايجاد وضعيتي همچون محيط جغرافيايي هنجارستيزِ پاكدشت بود تا قطعات پازل شخصيت مجرمانه وي كامل شود تا در صورت ارتكاب جرم كسي او را نبيند و نتواند كنترل كند[76]. لذا به نظر مي رسد دولت مي بايست از ايجاد و يا دست كم گسترش محيطهايي همچون پاكدشت يا خاك سفيد جلوگيري نمايد. يعني از طريق بردن و انتقالدادن فرهنگ آباداني به اين شهرواره ها و آمايش شهري اين محيطها را به فرهنگ اصلي وصل نمايد، بهطوريكه افرادي كه در چنين محيطهايي زندگي ميكنند، خود را رهاشده احساس نكنند و دچار چنين حالت آنومي، ناسازمندي يا احساس عدم تعلق به جامعه نشوند.
[66] – همان
[67] – همان
[68] – همان
[69] – نيكخو ، محمد رضا ، گزارش روان شناختي محمد بيجه ، فصلنامه بهداشت روان ، شماره 12-13، تابستان و پاييز 1384،ص6
[70] – Diminished Responsibilty براي مطالعه بيشتر در اين زمينه نك به : محسني ، مرتضي ، مسئوليت كيفري ، مجله حقوقي دادگستري ، شماره 13 ، 1355،ص 34
[71] – نك به : نيكخو ، پيشين، ص10
[72] – بيجه در خصوص نحوه ارتكاب قتل ها مي گويد :«… اهل خط انداختن نبود، دوست داشتم اگر هم بزنم، ضربه كاري بزنم…» عسگري و ديگران ، ص 11
[73] – با توجه به يافتههاي حاصل از آزمونهاي رواني و مصاحبه باليني صورت گرفته با بيجه ، اختلالات وي بدين شرح اعلام گشته است: اختلال رواني ساديسم جنسي، اختلال رابطه جنسي با كودكان پسر، اختلال رواني شخصيت ضد اجتماعي، اختلال رواني شخصيت خود شيفته، اختلال جدي در كاركردهاي اجتماعي شغلي تحصيلي.
[74] – بيجه گرايش دارد تا اغلب با مرداني رابطه برقرار كند كه به گونهاي چشمگير از خودش پايين ترند. كه ميتوانند تا اندازهاي مجري اقدامهاي خود شيفته وار او و در پايان بازندگان بازيهاي او باشند.دوستي وي با علي باغي (متهم دوم پرونده پاكدشت) شايد نشانگر اين موضوع و گرايش باشد. همان ، ص 8
[75] – نيكخو ، پيشين ، ص 7
[76] – بيجه تنها علت اقداماتش را تجربه مورد تجاوز قرار گرفتن در دوران كودكي و نوجواني نمي داند بلكه وجود عوامل مختلفي را باعث سوق به سوي تبهكاري مي داند : « يك مشت گندم دانه دانه روي هم ريخته ميشود مال من هم اينجوري بود ذره ذره و پله پله بود..براي من اين دانه ها عبارت بودند از دوست نداشتن، فقر مالي، بي محبتي، زن نگرفتن…» همان ، ص 12
نويسنده: بهروز جوانمرد- دکتري در حقوق کيفري و جرم شناسي ، استاد دانشگاه آزاد اسلامي